جدول جو
جدول جو

معنی چرت و پرت - جستجوی لغت در جدول جو

چرت و پرت
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، فلاده، بسباس، ترّهه
تصویری از چرت و پرت
تصویر چرت و پرت
فرهنگ فارسی عمید
چرت و پرت
(چِ تُ پِ / چَ تُ پَ)
پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده. حرف مفت. دری وری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرت و پرت
تصویر خرت و پرت
مجموع خرده ریزها، اثاث خانه، اسباب کار یا چیزهای پراکنده و کم بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترت و مرت
تصویر ترت و مرت
پراکنده، پریشان، زیر و زبر، تار و مار، تباه، تبست، برای مثال آن مال و نعمتش همه گردید ترت ومرت / آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ اَ / اِ تَ)
به مصارف غیرضروری تلف کردن مالی را. مبلغ بسیاری را در مصارف اندک و بیهوده صرف کردن. پولی را به مصرف بیهوده رساندن. مالی را در مصارف غیرضروری خرج کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ مَ)
تباه و تبست باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). این لغت از اتباع است بمعنی تاخت و تاراج و زیر و زبر و پراکنده و پریشان و بزیان رفته و نقصان آمده و ازهم افتاده. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیر و زبر، مرادف تار و مار. (فرهنگ رشیدی). تاخت و تاراج و زیر زبر باشد و آنرا تار ومار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از آنجمن آرا) (از آنندراج). زیر و زبر. (غیاث اللغات). پراکنده و بزیان آمده. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) :
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار.
خجسته (از لغت فرس اسدی).
زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت
از دگر حافظ بلاداللّه جهانی تار و مار.
سنایی (دیوان چ مصفا ص 109).
ای بسا باد و بوش تکسینان
ترت و مرت از دعای مسکینان.
سنایی (حدیقه، از انجمن آرا).
و خیل قفچاق را بشکست و لشکر ایشان را ترت و مرت کرد. (راحهالصدور راوندی).
در زمانیشان بسازد ترت و مرت
کس نیارد گفتنش از راه پرت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چِ کُ پِ)
چرک و چپول. چرک و شوخ. شوخ و کثافت. رجوع به چرک و ’چرک و چپول’ شود
لغت نامه دهخدا
(چِ تُ پِ)
خرت وپرت. چیزی کوچک و بی مصرف. رجوع به خرت و پرت شود
لغت نامه دهخدا
(خِ تُ پِ)
آشغال. خرد و ریز. هنزر و پنزر. اسباب بی ارز. خاش و ماش. خارپوت
لغت نامه دهخدا
(شِ تُ پِ)
چرت و پرت. رجوع به چرت و پرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرت و پرت
تصویر خرت و پرت
چیزهای پراکنده و کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترت و مرت
تصویر ترت و مرت
زیر و زبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرت وپرت
تصویر هرت وپرت
بی نظمی هرج ومرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترت و مرت
تصویر ترت و مرت
((تَ تُ مَ))
تارومار، پراکنده، پریشان، تاخت وتاراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرت و پرت
تصویر خرت و پرت
((خِ تُ پِ))
خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
آت وآشغال، اسباب، اثاثیه کم بها و متروک، هنرزوپنرز، خرده ریز، اشیاء کم بها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم چرند، لاطائل، مزخرف، مهمل، هذیان، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاره پاره، کج و معوج، گم و گور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پوره
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن، پاره پوره، خرد و خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ارزش، کم بها
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پوره، پراکنده
فرهنگ گویش مازندرانی
آت و آشغال، درهم و برهم
فرهنگ گویش مازندرانی
کار بدون نظم و نظام
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچانگی کردن، حرف بی جا زدن، آه و ناله
فرهنگ گویش مازندرانی
حرف های بیهوده گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی